زینبزینب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

ღخاطرات من و آبجی جونمــــღ

یه مشکلی هست......

سلام چند روزی میشه با یه مشکلی روبه رو شدم .... هر کس میاد تو وبم و کامنت میذاره وقتی می خوام برم وبش باز نمیکنه نمیدونم چرا؟؟؟؟ تو رو خدا راهنماییم کنید ممنون از همه ...
12 مهر 1391

بدون عنوان

سلام جوجو ها خوفین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم یه چند وقتی میشه که چیزی ننوشتم.....البته عیب نداره چون دسترسی به اینترنت نداشتیم....چون مسافرتیم.... اما حالا وقت خوبیه واسه آپیدن چون فردا................. تولد (مامان مهدیه) هست....  با اینکه مسافرتیم بازم جشن میگیریم.....اما نه مثل هر سال امسال یه جشن کوچولو داریم مامان جون بدون خیلی دوستت داریم ...... تولدت مبارک اینم یه هدیه نی نی وبلاگی واسه مامان جونی: ...
23 شهريور 1391

ماجرای حسودی زینب خانوم

سلام خاله خوبی..... چند روز پیش مهمون داشتیم دایی حامد و زن دایی جون بودن البته ریحانه خانوم دخمل نازشون هم بود ماشاالله تپل مپل شده بود شبش شما و داداشی به همراه مامان و بابا اومدین خونه ما ...شما هم به ریحانه جون که بغل آقا جون بود خیلی حسودی میکردی.. هیچ کس جرات نداشت جلوی چشمای تو ریحانه جون رو بغل کنه...اگر هم کسی جراتش رو پیدا می کرد میرفتی بغل گوشش جیغ میکشیدی بیشتر از همه واسه مامان جون و آقا جون حساس بودی... البته همه بچه ها اینطوری هستن خب بای ...
31 مرداد 1391

اولین قهر زینب جون و......

سلام ..... چند روز پیش  که داشتیم صبحانه می خوردیم شما میخواستی دستتو بزنی تو قالب پنیر که من گفتم:  نه!!!!!!!!! تو هم زدی زیر گریه   و خودتو به عقب پرت کردی و مثلا قهر کردی وقتی هم که خودتو به عقب پرت میکنی اصلا پشت سرت رو نگاه نمی کنی که چی هست همینجوری میری و اگه چیز خطر ناکی باشه ما باید نجاتت بدیم داداشی هم  امسال میره کلاس اول دبستان و کم کم دندوناش می افته یکی از دندوناش لق شده بود که وقتی داشت با شما بازی می کرد دندونش رو کندی وقتی هم که داداشی میره پیش بابا و بابا هم اونو ناز میکنه تو حسودیت گل می کنه و میری داداشی رو هل میدی بعد هم خودت رو واسه بابا لوس میکنی وقتی هم از...
15 مرداد 1391

عکسای تولد زینب جون

سلام امروز می خوام عکسای تولد یک سالگی زینب جون رو تو وبش بذارم امید وارم خوشتون بیاد... این عکس از تزئینات تولد هست: این عکس از دو تا وروجک ما قبل از اومدن مهمونا: این عکس هم دو تا وروجک با دایی علی اینم کیک تولد: *ما تولد زینب جون رو در تیر ماه برگزار کردیم به خاطر ماه رمضان این عکسا هم از همون موقع هست... *زینب جون دیروز واکسن ١ سالگی زده بود وقتی اومد خونه ما راحت می خندید و دست میزد انگار نه انگار که واکسن زده شاید واکسنش درد نداشت...   ...
10 مرداد 1391

تولد یک سالگی زینب جون

سلام ..... زینب جون! ورق خوردن اولین برگ از دفتر زندگیت روتبریک میگم.       بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک   میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک   تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا   و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما   تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز   از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا   یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن   یکی به نیت تو یکی از طرف من   الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم   به خاطر و جودت به افتخار بودن   تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ...
9 مرداد 1391