ماجرای حسودی زینب خانوم
سلام خاله خوبی.....
چند روز پیش مهمون داشتیم دایی حامد و زن دایی جون بودن البته ریحانه خانوم دخمل نازشون هم بود ماشاالله تپل مپل شده بود
شبش شما و داداشی به همراه مامان و بابا اومدین خونه ما ...شما هم به ریحانه جون که بغل آقا جون بود خیلی حسودی میکردی..هیچ کس جرات نداشت جلوی چشمای توریحانه جون رو بغل کنه...اگر هم کسی جراتش رو پیدا می کرد میرفتی بغل گوشش جیغ میکشیدی
بیشتر از همه واسه مامان جون و آقا جون حساس بودی...
البته همه بچه ها اینطوری هستن
خب بای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی